- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
ورود حضرت معصومه سلاماللهعلیها به قم ( مدح حضرت)
او که آمد همه پـروانۀ یک شمع شدند آفـتـاب آمد و در سـایـۀ او جـمع شدند همه بهـر ادب و عـرض سلام آمدهاند به زمـین بـوسی فـرزنـد امـام آمـدهاند مردمان شوکت او را همه در قم دیدند چـقـدر گـل بـه ره مـقـدم او پـاشـیـدنـد از زمانی که چو خورشید به ما تافته است خـاک قـم از قـدم او برکت یافته است گـفـتم از فـلـسفۀ هجـرت او باید گـفت کمی از رنج ره و غربت او باید گفت تشنهای آمد و بر چشمۀ کـوثـر نرسید خواهری آمد و بر وصل برادر نرسید غم هجران به همه آب و گلش بود که رفت داغ دیدار برادر به دلش بود که رفت دیدن داغ برای همگان گر سخت است داغ خواهر ولی از بهر برادر سخت است این برادر خبر از شوکت خواهر دارد کی به دل محنتی از غربت خواهر دارد گر که هر روز و شبِ خویش مرتب گِرید جای دارد که به مظلـومی زینب گرید زینبی که همه جا محـنت و ماتـم دیده زیـنـبی که ز طـفـولـیت خود غـم دیده خواهری که به کنار تن صدچاک افتاد آتـش از آهِ دلـش بر همه افـلاک افـتاد شامیان غـربت او را همگی میدیـدند جای گل، سنگ به روی سر او پاشیدند خواهری کز غم هجرانِ برادر جان داد عمر خود را به غم و درد و الم پایان داد بس کن از این غم جانسوز «وفایی» خاموش با ولینعمت خود باش به غم، همآغوش
: امتیاز
|
ورود حضرت معصومه سلاماللهعلیها به قم ( مدح حضرت)
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش نافـۀ چـادر گـلـدار تو با مُـشـک تَـرَش جاده خوشبو شده انگار كه بیرون زده است عـطر دلـتنگی گـل از چمدان سفـرش! قـدمـت پـشـت قـدمهـای بـرادر جـاری كوه سرریز شده چشمه به چشمه هنرش! در سفـرنامه نوشـتن چه مـهـارت دارد اشک چـشمان تو با آن قـلم شعلهورش گرچه دلتنگی تو سبک خراسانی داشت مانـده در دفـتر قـم، بیت به بیت اثرش عطر معصوم تو در صبح شبستان پیچید كـرد آئـیـنـه در آئـیـنه پُـر آوازهتـرش! پُر از آواز كـبوتر شده این شهر انگار كه خراسان به قم افتاده مسیر و گذرش! بیگـمان دور ضـریح تو نمیگـردانـنـد هركه چون دانۀ اسپند نسوزد جگرش!
: امتیاز
|
ورود حضرت معصومه سلاماللهعلیها به قم ( مدح حضرت)
این دشت پُر از زمزمۀ سورۀ نور است این ماه مدینهست که در حال عبور است این ماه مدینهست که بر هودجی از نور میآید و این خطه پُر از شادی و شور است گـل میدمـد از شـشجهـت جـادۀ سـاوه این دشت سراسر همه وجد است و سرور است تسبیحکنان است در این بادیه، هر سنگ صحرا همه در جاذبۀ فیضِ حضور است آواز صـبـوحـی زده بـاران سـحـرگــاه هر لالۀ این باغ یکی جام طهـور است چاووش! صلایی بزن آهنگ پگاه است ای قافله! بشتاب که قم چشم به راه است چون از سفـر آن محـمل مأنـوس برآید بس لالـۀ خـوشرنگ به پـابـوس برآید بر ساحـت سـجـادۀ او جـلـوه به جـلـوه «سُبّوح» گل افـشاند و «قُـدّوس» برآید در مجلس فـیـضش چه اشارات لطیـفی از عـالَـم مـعـقـول به مـحـسـوس بـرآید این ماه درخشنده چه ماهیست که هر صبح خـورشـید پی دیـدنـش از طـوس بـرآید آئــیـنـه در آئــیـنـه از ایــوان بـلــنــدش صـد بـاغ پُـر از جـلـوۀ طـاووس برآید این روضه، سرای کـرم ماست، بیائـید ای اهل حـرم! این حـرم ماست، بیائـید درهای بهشت از ملکوت تو گشودهست صد دستهگل از دست قنوت تو گشودهست در حـلـقـۀ نـورانی گلهای سحـرخـیـز سجـادۀ تـسبـیح سکـوت تو گـشودهست گلدستۀ نـور تو گـواه است که تا عرش ایوان جـلال و جـبروت تو گـشودهست در فـصل دعـا، دسـت نـیـاز گل مـریـم بر خـان کـریـمـانۀ قـوت تو گشودهست هـر آیـهای از سـورۀ نــورانـی کـوثــر فصلی به مـقـامات ثبوت تو گشودهست این آینه تصویر به تصویر شکـفتهست تـصویر تو در آیـۀ تـطـهـیر شکفتهست
: امتیاز
|
ورود حضرت معصومه سلاماللهعلیها به قم ( مدح حضرت)
ایـن نـغـمـههـا از عـالــم بــالا مـیآیـد با چه شـکـوهی دخـتـر مـوسی میآید صد طاق گل بین مسیر و بین جاده است ای خاک خشک قـم ببین باران رسیده روزیرسـان ســفــرۀ ایــران رسـیـده قـربـان چـشـمان تر و شبزنـدهدارش گـل بـود، اما نـیـمـههای راه، پـژمـرد بسکه دلـش را دوری یـارش میآزُرد در قـم، چهـل تـا قـلـدر جنگی نمیدید شد تـار اگر چـشـم تر او مـثـل زهـرا شـد آب اگـر که پـیکـر او مثـل زهـرا داغـی مگـر بر سـیـنـۀ او مـانـد اصلاً میخ از خجالت ذوب شد، در سوخت ای وای پر سوخت، پیکر سوخت، مادر سوخت ای وای این روضه طولانیست، خیلی غم رسیده باید به استـقـبال این غـم، سالها رفت زینب به جنگ اغـلب جـنجالها رفت مـیزد مـیـان کـوچـههـا فـریـاد زینب
: امتیاز
|
ورود حضرت معصومه سلاماللهعلیها به قم ( مدح حضرت)
لب گشود و خاکِ قُم از بوی گُل لبریز شد عـالَـمی دیدند قـم اینگونه عـالِمخـیز شد آسمان خاکش شد و سوگند بر خضرِ نبی پیشِ دریای شکوهش کوه هم ناچیز شد رودخانه محـضِ پـابـوسیِ او آمد به قـم آبِ قم مثلِ شرابی ناب، شورانگـیز شد شهرهای بیشماری فـرشِ راه او شدند جای جای خـاکِ ایران قـالیِ تبـریز شد تا حسابِ دیگری وا کرد روی شهر قم به حسابِ اهل قم هفت آسمان واریز شد بیصدا پژمرد و از داغَش انارِ ساوه هم گشت خونین دلتر و خونگریۀ پائیز شد سالها رفت و کمی هم کم نشد از لطفِ او لطفِ بانـو شاملِ ما پُـر گـناهان نیز شد قم فراوان کرد تغییر و حرم فرقی نکرد چون نگینی که رکابش بارها تعویض شد هرکسی افسرده بود و از طبیبان چاره خواست بینِ داروهاش شبهایِ حرم تجویز شد
: امتیاز
|
ورود حضرت معصومه سلاماللهعلیها به قم ( مدح حضرت)
با حـال عـاشـقـانـه و در اوج احـتـرام بر حـضرتِ مـلـیکـۀ قـم تا ابـد ســلام معصومه خواندمش دلم آرام شد از این عرضِ ارادتی که گـرفت از ازل دوام دیگـر قـرار نیـست کـسی بینـوا شود نامش کریمه شد که شود غصهها تمام عِلمش به مُهرِ سبزِ «فِداها» مزیّن است موسیبن جعفرست خبردار از این مقام صحن و سرا نگو! که چه علّامهپرور است مبهوتِ شأنِ عارفۀ شیعه، خاص و عام هم عـطرِ کـاظـمین میآید از آن حـرم هم عطرِ بارگاهِ خـراسان به هر مشام از هر جهت شدهست به خورشید منتسب هم دخـتـر امــام، وَ هـم خـواهـرِ امـام هم تکـیـهگـاهِ جـنّتِ اعـلایِ جـمکـران هم عـمـهجـانِ حـضرتِ آدیـنـه و قـیام از سـوریه رسـیـده سلامی به جانـبَـش شاید که عـمه زیـنـبش آورده این پیام: معصومه جان! عزیزِ دلم خوب شد که تو چـشمت ندید هـلهـلـهها را به رویِ بام چشمت ندید زجرِ اسارت در اوجِ داغ بردند دستبـسته، عزیزم، مرا به شام گل ریختند روی سرت! خوب شد کسی سنگی نزد به رویِ سرت بینِ ازدحام!
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم و امام صادق علیهالسلام
آفـتـاب از افق مـیـمـنـه دل کند، آمد بـر لـب آیـنـۀ غــمـزده لـبـخـنـد آمـد کوچه از هَـمهَـمۀ بـال مَـلَک بند آمد آخـریـن بـرگـۀ پـیـغـامِ خـداونـد آمـد میرسد از پر قنداقۀ سبزت، برکات مَقـدَم گـلپـسـر آمـنـهخاتون صلوات روح تو خون به رگِ لوح و قلم میانداخت چشم تو نور به اعماق عدم میانداخت دست تو سفره به ایوان کرم میانداخت نام تو لرزه به اندام ستم میانـداخت جذبهات را همه در وحشت خائن دیدیم در ترک خوردن ایـوان مدائن دیدیم با تو هرگوشۀ این خطّه حرم خواهد شد مسجـد بنـدگی خـلق عـلم خواهد شد غم میان دل عشاق تو کم خواهد شد کمر بتکـدهها پیش تو خم خواهد شد جهل را یکسره از بُن بِکَنی، کیف کنیم لات و عزیٰ و هُبَل را بزنی، کیف کنیم اصل توحیدِ وجـودی و زوالـیم همه تو خودت پاسخ محضی و سوالیم همه با تو در جـادۀ پُر پـیچ کـمـالـیم همه بردۀ کـوی تو هـستـیـم، بـِلالـیم همه در دلِ کولۀ دل حُبِ تو را بار زدیم از سر مأذنهها عشق تو را جار زدیم حرز تو بر جگر سوخته مرهم آورد عطر تو روی گل باغچه شبنم آورد مِهـر تو عـاطـفه را در دل آدم آورد در عروجت پر جبریل امین کم آورد شب معراج در آن اوج چه حظّی بُردی سیب از دست علی جان خودت میخوردی هر کجا قـدرت ایـمان تو ابراز شود با کـلام عـلـوی دین تو مـمـتاز شود در دل جنگ اگر فـتنهای آغاز شود گـره کـار به دسـتان عـلی بـاز شود حیدرت آمد و فریاد زد و در را کَند درِ خیبر! نه، بگو قلعۀ خیبر را کند عاشقی حس عجیبی است که حاشا نشود گرچه هر عاطفه در قاعدهای جا نشود باز هم رابـطـۀ دخـتر و بـابـا نـشود مثـل زهـرا که کـسی اُمِّ ابـیهـا نشود من مسلمان شدهام پایِ همین زمزمهات ای به قربان دم فاطمه یا فـاطـمهات لحـن شیـرین تو شد معـجـزۀ قـرآنـم هــل اتـای تـو شـده کـُـلـّیَـت ایـمـانـم عشق را من فقط این پنج نفر میدانم عـجـمـی زادهام و هـموطن سلـمـانم دست ما را برسان بر نخ تسبیحِ دعات آه ای شاه عرب جان عجمها به فدات گرچه مانند اُویس تو به دور از قرنم در کـنار تو که باشم بخدا در وطـنم ای بزرگ بنیهاشم! بِشِنو این سخنم من حـسـینی شدۀ دست امـام حـسـنم شب میلاد تو از اشک غـنیاند همه گریهکنهای حسینات حسنیاند همه کاخ مخروبۀ محکوم به ویران شدنم درد دارم بـخدا در پی درمـان شدنم ابرِ لـبـریـز منم تـشـنـۀ بـاران شـدنم سـالها مـنـتـظر جـابـر حـیـان شدنم پرچم شیعه بلند است به لطف علمت صـادق آل مـحـمـد! به فـدای قـلـمت شادی بعدِ هزاران غم و اندوه تویی بین این طایـفۀ سبـزقـبـا، نـوح تویی آن کتابی که به منبر شده مفتوح تویی مکتب شیعه اگر جسم شود، روح تویی خـنجری کُند دلیل غـم بسیار تو بود گریه بر بیکـفن کـرببلا کار تو بود
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
خـشکـانـد آبِ سـاوۀ از مکـه دور را درهم شکست هیبت بتهـای کور را خـامـوش کرد آتـش ده قـرن زنده را لـرزانـد کـاخ پـادشـه پُـر قـصـور را بیش از هزار سال به دنـبال او، بشر میخواند خط به خط صفحاتِ زبور را با چـلـچـراغ سـبـز نـبـوت قـیـام کرد روشن نـمـود یکتـنـه راه عـبـور را آمد رسـوم جـهـلِ جـهـان را کنار زد بر هم زد او سیاهـۀ "زندهبهگور" را با حُسنِ خُلـق بود مسلـمـانشان نمود بدکیش و گبر و مست و عنود و شرور را او رحمتی برای جهان بود و بیدریغ لبـریـز عـشـق کـرد تـمـام صدور را روحـی دگر دمـید به مـعـنای واژهها در هم تنید شعر و شعار و شعور را هم سر زدن به اهل نَفَس را رواج داد هـم رفـتـنِ زیــارتِ اهــلِ قــبــور را سیراب کرد با دم عیساییاش ز دور صدها اویسِ عـاشقِ حسِ حضور را سلمان که خواند حضرتش او را ز اهل بیت بر سـیـنـۀ عجـم زده مُهـر غـرور را "او" وعده داده بود به دنیا، که تا کنون چـشم انتظار مانده زمانه، ظهـور را
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام جعفر صادق علیهالسلام
مست از احـادیثت، کردهای خلایق را کردی از خدا لبریز، تک تک دقایق را هر کلام پر نورت، لحظههای روحانی داده صیقل از عشقت، روح و جان عاشق را تا کسی نیـفـتـد در، منجـلاب گـمراهی جرعهای به ما دادی، کـوثر حقایق را پای حـکم هر امری، با بـیان شیـوایت کردهای پراکـنده، عطر قال صادق را با حرام و مکروه و مستحب و واجبها گـفـتهای به ما راهِ، بـنـدگـی خـالـق را بر شما هر آنکس که، میشود ارادتمند در دو عـالم آقا او، میشود سعادتـمـند گوشه چشم غمازت، کرده باطل افسونها گشته قاصر از مدحت، دست باز مضمونها جلوه کردی از شوقت، در تمامی تاریخ دست شسته از لیلی، دسته دسته مجنونها در تنور مشتاقی، گرم سوختن کم نیست دل سپرده بر عشقت، از تبار هارونها راه حل هر مشکل، رهگشای هر بنبست فقه جعفری گشته، در سکوت قانونها حـوزههای عـلمیه، در طـریق آموزش بر مدارتان گشته، نقطه عطف کانونها هـشتـمین هـدایتگر، در مسیر ایـمانی کاشف الحـقایق از، راز و رمز قرآنی استـوار گـردیده، از قـیـامت ایـمـانها از شمیم افکارت، جان گرفته عرفانها فهم و درک شیعی را، با نگاه تفسیری دادهای شـما رونق، در تـمام دورانها بوحـنیفه میگوید، که هلاک میگردید بیتلـمذ درست، آن دو سـاله نعـمانها درس و بحثتان دیده، چون زراره شاگردان چون ابان، مفضلها، چون هشام و حمرانها مانده تا که بشناسد، چشم و گوش این دنیا نه خودت که شاگردی، چون ابوبصیرت را روی دوش خود داری، پرچم پیمبر را گـشـتهای ششم آیه، آیـههای کـوثـر را در مصاف با شبهه، از خودت نشان دادی در جـهـاد انـدیـشه، اقـتـدار حـیــدر را با تـلاش بیوقـفـه، کـردهای نـهـادیـنـه در وجود هر شیعه، اعتقـاد و باور را عالمی که باشی تو، به خدا که جا دارد بوسه زد، تبرک کرد، پلههای منبر را در قیاس عـالمها، با شهید و با خونش نامـتان شرف داده، جایگـاه جوهـر را ششمین در از حکمت، بر مدینة العلمی جانشین پیغـمبر، در علوم و در حلمی ارث، از علی بردی، شوکت جلالت را لحن هر کلامت را، نطق بی مثالت را جنگ فـتنه رفتی با، ذوالفـقار استدلال بارهـا گـرفـتی تو، خـیـبر جهـالـت را وقف تربیت کردی، بر چهار هزار عالم کل عمر پُربار از، روز و ماه و سالت را گر چه کلهم نـورا، واحد از خـداوندید مذهـبت بـقا داده، مـکـتب رسـالـت را کربلایت ای آقا، رنگ و بوی علمی داشت گرچه این جهان نشناخت، وسعت کمالت را من همیشه میجویم، از شما بهشتم را با شما رقـم زد حق، کل سرنـوشتم را شرک مخفیام را با، نور خود هدایت کن از خدا و تـوحـید و دینمان روایت کن اهل معرفت سازم، غرق در یقـینم کن دامـن دلـم را پـر، از دلـیل و آیـت کن تا بـبـیند این خسته، غربت بقـیعـت را خرجی سفر با تو، قـسـمتم زیارت کن با تو میکنم معنا، عاقبت به خیری را امر دین و دنـیـایم، را بـیا کـفـایت کن گوشه چشمی از لطفت، تا ابد مرا کافیست کاسهام تهی گشته، لطف بینهـایت کن سرخوشم از این نعمت، سر به راهِ این راهم من که از شما چیزی، جز شما نمیخواهم
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام جعفر صادق علیهالسلام
به چه جرأتی بگویم سخن از امام صادق که بُوَد فزون ز فهم و خِرَدم مقام صادق فلک است آستانش ملک است پاسبانش خنک آن دلی که نوشد قدحی ز جام صادق پـسـر امــام بـاقـر پــدر هــمـام کـاظـم به عموم شیعه لازم بود احترام صادق به مه ربـیع الاوّل بنـمود رخ به عـالـم ملکوتیان رسیدند همه بر سلام صادق بود او ستوده منصب به جهان رئیس مذهب به خدا که زنده مکتب شده از کلام صادق وطنش بود مدینه به عـلی سرور سینه شده جمله اهل کینه و له از مرام صادق نوۀ پیمبر است او، به زمانه سرور است او چه فری که جعفر است او دل اسیر دام صادق شده مکـتب تـولّا ز ولای صادق احـیا که بـود هـماره بر پـا عـلم قـیام صادق نـرسد شفـاعت او به نـماز کـاهلان را تو ز گوش جان «کلامی» بشنو پیام صادق
: امتیاز
|
مدح و مناجات با پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
روزیکه از وجود، دو عالم معاف بود نـور شما به عـرش خدا در طواف بود ارواح و نور و طینتتان پاکِ پاکِ پاک یعنی وجودتان ز ازل صافِ صاف بود هـر یک بـرآمـده ز تـجــلای دیـگـری یک نور واحدی که شعاعش مضاف بود از نـورتـان تـجـلی خـلـقـت شروع شد آن خلقـتی که خالص و بیانحراف بود ما را هم از وجـود شـما مـنَّـتـی رسـید رخـسـارتـان برای دل ما مـطـاف بـود قـالـوا بـلای ما همه در عـرصه الست در اصل بـر ولایتتـان اعـتـراف بـود ای نـامـتــان مـرادف ذکـر خـدایــتــان صـلِ عـلـیَ الـنـَـبـیِ و آلـه، ثــنــایـتـان کی میتوان به وصفِ تو دلبر زبان گشود کی میتوان فراخورِ شأنت، غزل سرود کی میتـوان به کُـنهِ مقـامـات تو رسید کی میتـوان به مـدح تو آقا هـنر نمـود نـور تو از عـلی شد و نـور عـلی ز تو آری سزاست نورٌ علی نور را سجـود آدم چـشـیـد غـمـزۀ تـو، شد اَبـوالبـشـر عالَم هم از کرشمۀ تو یافت این وجـود مجـمـوعِ انـبـیا به شـما امـتحـان شـدند وَرنه بـدونِ اذن تـو پـیـغـمـبـری نـبـود ذکـر مُـسبـَحاتِ تو مـشـق فـرشـتـه شد طـرزِ قـیـام و شیـوۀ تـسبـیـح، تا قعـود بـاید نـوشت سـر درِ دل، با خـطِ جـلی یا مصطـفی محـمد و یا مرتـضی علی ای فخـرِ کـائنات که نامت محـمد است مدح و ثنای حضرت تو کار سرمد است با فکر و ذکر توست که دلها خداییاند بییاد نام حضرت تو، حالِ ما بد است قـرآن دم از مکـارم اخـلاق، چون زند خُلقِ کریم توست که مقصودِ ایزد است هر قطره از وضوی تو دریای رحمتیست باران، رسولِ فضل و کراماتِ احمد است تـنها نه در کـنار تو بـودن شد افـتخـار هر کس نماند بعدِ تو تسلیم، مرتد است هر کس مُحبِ توست، علی دوست میشود هر کس که بیعلیست ز آئینِ ما رد است دیـن خـدا به دامـن تو چـنـگ مـیزنـد دشمن علیهِ توست، دم از جنگ میزند شک نیست نصرتِ تو همان نصرت خداست یعنی اطاعت تو همان طاعـت خداست تـنـهـا نـه از غــدیـر، ز بَـدوِ تــولــدت فـرمان بیعت تو هـمان بیعـت خـداست تا تو رسول رأفت و مهر و عـطوفـتی باران رحمت تو همان رحمت خداست با دشمنان به شدت و سختی عمل کنی در اصل، قدرت تو همان قدرت خداست تَرکِ زیـارت تو جـفا بر حـریم توست یعنی که حُرمت تو همان حرمت خداست آل حــســیــن، آل عــلـی، آل فــاطـمـه الحق که عترت تو همان عترت خداست وقتی تو را خدای تو فخـر همه نوشت ذکر تو را به عـرش اباالفـاطمه نوشت
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم و امام صادق علیهالسلام
باز این دست دعا، اعطای داور خواسته با تضرع رخصتِ ذکر پیـمـبر خواسته اولین مداحِ احمد چون خدای احمد است این دلِ مولا پرستم، اذن حـیدر خواسته تا شود جذب غلام خویش، الطاف رسول بهر وصفش یاریِ زهرای اطهر خواسته چون دَم روح القدس شد همدم جان و دلم از نهادم نـام احـمـد تا فـلک برخـواسته طینت پـاکـم که باشد از اضافـات گِـلش از سُـویـدای وجـودم مدح دلـبر خواسته آتش ذوقـم چنان شد مشتعـل در سیـنهام آری انگاری که من مداحش از دیرینهام کیست احمد که حبیب حیِّ سرمد میشود با علی یک روح در دو جسم، احمد میشود کیست احمد که دلش ظرفیت وحی خداست بس امین است او امین وحی سرمد میشود بـعــد ذکـر عــالـیِ اَلله ربُ الـعــالـمـیـن ذکر جـبـریل امـیـنـش یا محـمد میشود کیست احمد قابِ اَو اَدناست قُرب منزلش با خداوند جلی نزدیک، این حد میشود کیست احمد، با علی نورٌ علی نورِ کمال فارق از هر غیر، آن روح مجرد میشود اینچنین بر درگه سـبحان نیـایش میکنم من خـداونـدِ محـمـد را سـتـایش میکـنم شد بهار آفـریـنـش حکـمـفـرما در ربیع بـرتـرین عـبـد خـدا آمد به دنیا در ربیع این خبر پیچید در کاخ سرانِ ظلم و جور ریخت برهم پایههای طاق کسرا در ربیع خشک شد دریاچۀ ساوه ز بس بَد یُمن بود وز سماوه ناگهـان جوشید دریا در ربیع نوری از مُلک حجاز آمد عیان، تا شرق رفت شد خموش آتشکده در فارس، اما در ربیع دستِ ابلیس از همه هفت آسمان کوتاه شد سرنگون شد در همه بتخانه، بتها در ربیع کاهنان و ساحران، محـروم از ترفـندها این ابـاالـزهـراست دلـبـند همه دلـبـندها آمد آن یکـتا که مینازد به او یکتای او آمد آن مولا که میبالـد به او مولای او آمد آن دلبر که کوثر میشود بر او عطا آن اباالزهرا که حق بخشد به او زهرای او سیزده معصوم از نور وجودش جلوهگر چارده معصوم یکجا میدهـد معـنای او مجتبی و مرتضی و مصطفی یک معنیاند نور اهلُ البیت، پابرجاست بر مبنای او آمـده بـابـا بـزرگ حـضرت اربـاب مـا آنکه صدرُالمصطفی چندی شود مأوای او زیـنت دوش نــبـی، پـروردۀ آغـوش او روی خاک کربلا روزی شود مدهوش او بعد او کار امام صادق است احیای دین گر چه با خط شهادت میشود ابقای دین مکتب شیعه پدیدار از امام صادق است با جهادش بیمه شد امروز تا فردای دین حوزۀ علمیه مرهـون هدایتهای اوست خیل شاگردان او دادند جان در پای دین پرچم کربوبلا برپا ز قال الصادق است او مهـیا کرد ما را بهر عـاشـورای دین انقـلاب ما هم از الطاف او پیـروز شد تـا شـود بـیـداری اسـلامی دنــیـای دیـن ای مسلمان! هر که خواهد روزگار انتقام پای قال الصادقش باید دهد جان، والسلام
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
مهر جـهـان شـمـول خـبر داد از بهار سر زد، حق از دریچۀ چشمان بیقرار خورشید صبح هـفـدهمین روز ماه دید آغـوش گـرم آمـنه را مست عـطر یار میداد اوج حـادثهها یک به یک خـبر بـر عـرشـیـان سـرآمـده ایـام انـتـظـار دریای ساوه گشت کویری از آنچه بود اصحاب فیل شد همه یکباره تار و مار ایوان کـبـر کـنگـرههـایش شکـسته شد آتـشـکـده به سـردی ده قـرن شد دچار بتهای کـعـبه سـجـده نـمـودند بر خدا تا خندهای نشـست به لبهای مصطفی خورشید حق ز مشرق چشمت دمیده است دوران جهل با تو به پایان رسیده است در صدق و راستی همهجا صحبت از تو بود چشمان مکه از تو امـینتر ندیده است چـشمی نـدیـد سـایۀ تو چونکه سایهات دست خـدا، پـنـاه دو عـالم کشیده است حق خواست شاهکار خودش را نشان دهد پس محض خاطرت دو جهان آفریده است انسان به حـکـم عـقـلگـرایی مـکـتـبت از پنجههای وهم و خرافه رمیده است عـشقـت به فـاطمه شد والاتـرین سبب دخـتر اگر شده برکـت نـزد هر عـرب هـسـتـی بـزرگ ایـل و تـبـار کـریـمها از قــبــلِ آفــریــنـش مـا از قــدیــمهــا دلهـای مـا قــلـمـرو فـرمـانروائـیت فـرمـانـبـر نـفــوذ نـگـاهـت زعـیــمهـا ناخوانده درس بودی و در پای درس تو زانـو زده تــمـام بـزرگـان، حـکـیـمهـا بـودی یـتـیـم مـکـه و دسـت نـوازشـت هـمــواره بـوده بـر سـر کـل یــتـیـمهـا دردانـۀ خـدایی و گـشـتی نگـین عـشق بر نـوح بر خـلـیل و مـسـیح و کـلیمها بر دسـتـرنـج کـل رسـولان ثـمر شدی هـمراه با عـلـی تو به عـالم پـدر شدی گشتی رسول اعظم دینی که کامل است بر کـشتی نجـات؛ مرام تو ساحل است کعبه پیمبرش تو نباشی که کعبه نیست در جهل مکه خود بتی از سنگ و از گل است روحم اگر به قبله گره خورده عاشق است ای روح قبله؛ قبله به سوی تو مایل است هر روز پنج مـرتـبه نامت به هر اذان میـثـاق عـاشـقـانۀ ما با تو از دل است چوپان عاشقی به من اینگونه گفته است جانم فدای عشق تو دندان چه قابل است عـشـق شـما بـرای هـدایـت مـلاک شد هر کس گرفت فاصله از تو هلاک شد مـا از ازل شـدیـم مـسـلـمـان چـشـم تو تـوحـید ماست یک نـم ایـمـان چشم تو با چشم دل برای رسیـدن به کُنه عشق حظ میبریم ز صـفـحۀ قرآن چـشم تو دنیا اسیر قحطی عشق و محـبت است حـس میشود نـیـاز به بـاران چشم تو با یک نگـاه میشود عـالـم خدا پرست کافیست جـلـوه کردن برهان چشم تو باید که دست وحـی رود بـر ثـنـای تو بـایـد خــدا غــزل بـسـرایـد بــرای تـو هرکس به جام عشق تو محتاج میشود روح و دلش به دست تو تاراج میشود هرکس که شد اسیر غرورش به بندگی از درگـه خـدای خـود اخـراج میشود هرکس نداشت جنبۀ یک ذرّه معـرفت شـد داعـی خـدایـی و حــلاج مـیشـود هر کس که بهتر از همه نزدت خضوع کرد محبوب خلق و بر همگان تاج میشود تنها محـمـد است که در اوج مـعـرفت بـا بـنـدگـیـش لالـۀ مــعــراج مـیشـود هر خندهات دری روی رحمت گشوده است قرآن تو را به خُلق عظیمت ستوده است بـودی شـمـا کـنـار خـدیـجـه بـهـار هم در راه نــشـر دیـن الـهـی دو یــار هـم بودی به حکم لحمک و لحمی تو با علی یک روح پاک در دو بدن در کنار هم آرام روح و جان و دلت عشق فاطمه است بـودیـد دخـتــر و پــدری بـیقـرار هـم عـرشینـشین شانۀ مهـرت حـسن شده یعنی شدی تو با حـسنت شـهـریار هم گفتی من از حسین و حسین از محمد است یعـنی وجـودتـان شـده دار و نـدار هـم هر کس نشد محـب شما مَخـلص کلام بوداست نطفهاش نسب اندر نسب حرام
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
رسول داور آمد، به غرب و خاور آمد نـخـست و آخـر آمد، به انـبـیا سر آمد به رخ فتاد بتها، به پیـش ماه بطحی شکـسـت طاق کـسری، شه مظفر آمد ز جـلـوهگـاه قـرآن، دمـید نـور یـزدان که نور طور و فاران، به کوی دیگر آمد نگـار مـاه مـنـظر، جـهـان ازو مـنـوّر به فرق عشق افسر، به عرش زیور آمد بپوش چهـره ماها، ز شرم روی طاها که بـیـن دلـربـاها، ز جـمله بـرتـر آمد به انبیاست استاد، کند به عـشق ارشاد جهان ز مهر او شاد، حـبیب داور آمد شد از افـق هـویدا، جـمال مـاه بـطحی به شام تـار یـلـدا، عجـب مـهـی درآمد به گمرهان بگوئید، که دل ز غم بشوئید ز شـاهراه تـوحـیـد، شـفـیع محـشر آمد ز روی اوسـت پیـدا، تجـلـیـات زهـرا به شـورهزار دنـیـا، گـلـی معـطـر آمد گذشت شام حسرت، رسید صبح عشرت به عاشقان بشارت، که می به ساغر آمد شـنـو کـلام او را، صـلای عـام او را نگـر مقـام او را، که فـوق حـیـدر آمد دمی چو هست باقی، کرم نمای ساقی که شاه ملک باقـی، صفـای کـوثر آمد گلی به این وجاهت، رخی به این ملاحت به کـارگـاه خـلـقـت نه بـار دیگـر آمـد ( حسان ) به لطف ایزد، رضایت محمد ز مـدح آل احـمـد، تو را مـیـسّـر آمـد
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
با صد هزاران جلوه شد از پرده بیرون ماه من تا ماه گردون را کند محو جمال خویشتن دل روشن از سیماى او جان سرخوش از صهباى او شاهى که خاک پاى او شد سرمه چشمان من کوکب بدان تابندگى گوهر بدان رخشندگى سلطان بدان بخشندگى نشنیده کس اندر، زمن آمد امیـر کاروان محـبوب دل آرام جان دیدار یار مهربان از دل برد رنج و محن ساقى کرم کن جام را تا پخته سازد خام را در هم شکن اصنام را کامد نگار بت شکن شاها ز مسکین یاد کن دلخستگان را شاد کن جان را ز غم آزاد کن تا خرمى بخشد به تن مشعل ز علم افروخته اوراق ظلمت سوخته خیاط رحمت دوخته بر قامت او پیـرهن روشنتر از مه روى او خوشبوتر از گل موى او چون قامت دلجوى او سروى نروید در چمن شب رفت و صبح آمد ز پى دوران ظلمت گشت طى پروانگان شمع وى جمع ند در هر انجمن از مکه پیدا شد گلى در شورهزارى سنبلى آمد خوشالحان بلبلى، کند آشیان زاغ و زغن دُرّ یتیمى در عرب از؛ آمنـه بنت وهـب تابد از آن در روز و شب نور خداى ذوالمنن ناخوانده درس استاد شد ویرانه ها آباد شد کاخ کرم بنیاد شد، خار مظالم ریشه کن یکتاپرستى دین او، صلح و صفا آئین او از خامه شیرین او شد زنده آداب و سنن حق بر ضلالت چیره شد روشن فضاى تیره شد چشم کواکب خیره شد بر آن مه پرتو فکن آوازۀ شاه عـرب، پـیـغـمـبر عـالى نسب از روم و شامات و حلب بگذشت تا چین و ختن احمد ابوالقاسم کزو، شد دین حق با آبرو از پیشوایان برده او، گوى فصاحت در سخن خرگه به عرش افراخته، سایه به فرش انداخته کاخى ز دین پرداخته، ایمن ز آفات و فتن جبریل خواند در سما بعد از ثناى کبریا مدح رسول مصطفى، وصف نبى مؤتمن شاهى که جبریل امین ساید به درگاهش جبین حوران فردوس برین بگزیده در کویش وطن بردیمانى در برش، تاج رسالت بر سرش برد از صفا خاک درش رونق ز فردوس عدن صف بسته یکسر انبیا در پیشگاه مصطفى احـمد که آمد مـقـتـدا بر پـیـشوایان کهـن لولاک نقش پرچمش، هستى طفیل مقدمش ختم رسل کز خاتمش شد خیره چشم اهرمن صبح سعادت روى او، فردوس رضوان کوى او چون تربت خوشبوى او هرگز نبوید یاسمن ایوان کسرى، کاخ کى، لرزید ارکانش ز پى شد در شب میلاد وى دریاى رحمت موج زن فرمود حق در شأن او «ماکانَ» در قرآن او جانها فداى جان او، مهرش چو روح اندر بدن نورى که از الهام وى، شد قوم وحشى رام وى آمد محمد نام وى، صورت نکو، سیرت حسن بیرون چو مغز از پوست شد، آنچه که حدّ اوست شد تا با خبر از دوست شد، شد بیخبر از خویشتن با طبع خوش خواند «رسا» میلاد شاه انبیا وصف رسول مصطفى در آستان بوالحسن
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
تو آفـریده گـشـتی و انـسان درست شد حور و پری فرشته و غلمان درست شد عرش خدا ز نور رخت خلق گشت و بعد با قطرههای اشک تو باران درست شد یا حـضرت رسـول خدا عـاشق تو بود چون که به عشق روی تو قرآن درست شد تـو از خـدایی و هـمـۀ مـا ز خـاک تـو چون از گل شما گل سلمان درست شد با اخـم تو جـهـنم و آتش عذاب و قهـر با یک دم تو جنّت و رضوان درست شد چون نور حیدر از تو و نور تو از خداست با حُبّ مرتضاست که ایمان درست شد یک عده دور سفـره حـیدر نـشـسـته و اینگونه شد که سفره احسان درست شد ما عـاشـق توأیم که مجـنـون حـیـدریـم این عشق را به جان تو مدیون مادریم
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
جـبـریل اذان گفت و ز دستم قـلم افـتاد صد لرزه به هر میکده در جامِ جم اقتاد یک نعـرۀ غـوغـا به حـریمِ حـرم افتاد تنها نه عرب، بلکه به مُلک عجم افتاد دیدم که ز خورشید شعاعی فَوَران کرد جبریل به دورِ سرِ کـعـبه طَیَـران کرد با آمدنش، یکسره، بیچون و چرا سوخت تنها نه که در، بلکه همه پنجرهها سوخت ای من به فدای قدمش؛ بتکدهها سوخت با آمدنش زیر و بمِ فـتـنه سـرا سوخـت آمـد که پـرسـتـیـدن حـق راه تـو بـاشد هـمـراه خـدا بـاش که هـمـراه تو باشد بـا حـکـمِ خـداونـد شـده رهـبـر اسـلام آزادی انـسان به زمـین؛ پـیـکـر اسلام قـرآن و ولایت شده دو شـهـپـر اسـلام آمد به زمین حـضرت پـیـغـمبر اسـلام آمـد بـه زمـیـن شـاهنـشـیـن دل سـرمـد وصفش چه کنم؟ احمد و محمود و محمد آمد که جهان صلح و صفا داشته باشد تا یک نـظـری بـر فـقـرا داشـتـه بـاشد آمـد کـه زمـیـن آل عـبـا داشـتـه بـاشـد دارد همه چـیز آنکـه خـدا داشـته باشد آمد بـنـِگـارد به همه مـصحـف هـستی بـی وقـفــه بـیــائــیـد بــه الله پـرسـتـی آمد که به مـا یـاد دهـد: طـرزِ بـیان را تـشـریـح نـمـایـد هـمـه آفـاتِ زبـان را یا شـیـوۀ برخـورد به پـیـشِ دگران را پس داد بـشارت به همه بـاغِ جـنان را پیـغـمبر ما احـمد مخـتار؛ نوشـتهست: هرکس به علی دل بدهد اهل بهشت ست آمــوزش اســلام خــدا، بـر هـمـه داده آرام نـشـســتـن بـه سـر سـفــرۀ ســاده حـتی روشِ رفـتـنِ در کـوچـه و جـاده لبخـنـد زنان، چـهـره او پـاک و گشاده لــبـخـنـدزنـان داد جــواب تَـــشَری را شـرمـنده کـند اصل حـقـوق بـشری را او آمـده تـا بـاز کـنـد عـقـل و خـرد را تــشــریــح کــنــد آیــۀ الـلـه صـمـد را تـا مـا بـپــرسـتـیـم هـمـه ذات احــد را تا آنکه به مـحـشـر بـرسـانـنـد مـدد را در سـایـۀ اسـلام هـمـه تحـت حـمـایت هـستـند، ولـیکـن هـمـه با حُـبّ ولایت فـرمود به هر شخـص، پـیامآور قرآن: بنـشـین و بیـاموز تو در محضر قرآن کشتیّ نجات است، تو وا کن در قرآن از اول قــرآن شــده تــا آخــر قـــرآن: انسانیت و عقل و خرد گرچه مهیاست "معـیار قـبـولی هـمه، واژۀ تـقـواست"
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
عطرِ گلِ روی تو را گل، آرزو داشت یوسف هر آنچه داشت، رویت، مو به مو داشت بر هر پـیـمـبر حـسرت دارایات مـاند یعقوب همچون دخترت را آرزو داشت تطهیر میشد هر چه با تو دست میداد در سجـدهات انگار سجاده وضو داشت تـا مـیشـدی در بـیـن مــردم آفــتــابـی خورشید، خورشیدی دگر در روبرو داشت با دوستش الحق چه خواهد کرد، محشر با دشمنش وقتی که برخوردی نکو داشت صلـی عـلی احـمـد بـر آل پـاک احـمـد آمــد مـحــمـد، تـهـنـیـت، آمـد مـحــمــد صد شکر ما چون بوذر و مقداد و سلمان آوردهایــم از مـهــربــانـیِ تــو ایــمــان از جـذبهٔ چـشـمت مگـر محـروم بوده؟ آنکس که با شق الـقـمر گـشته مسلـمان با آنکه خـاکـسـتر به رویت ریـخـت آقا آوردهایـی در خـانــۀ او روی خــنــدان از صبر تو در دین حق مات است یعقوب ای رحـمة لِـلعـالـمین ای حضرت جان فـرعـونیـان بیکـعـبه گـردیـدنـد دیـگـر بر بت کـشیدی با عـصایت خط بطلان دشمن تو را در جنگ وقتی با علی دید از زندگی کـردن دگر میشد پـشـیـمان وقـتی طـلایـهدارِ نـسـلت گـشـت زهـرا نومـید شد دیگر ز دست خلق، شیـطان صلـی عـلی احـمـد بـر آل پـاک احـمـد آمــد مـحــمـد، تـهـنـیـت، آمـد مـحــمــد
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
ای مادر مهـربـان خورشید ای اوج کـرانـههـای امـیــد از دامـن پــاک تـو رسـیـده بر سینه عـشق نـور توحـید آغـوش تو گـاهـواره عـشق کـز نـاحـیـه خـدا درخـشـید بر دامـنت آسـمان نـشـسـته لبـریـز شـود ز جـام نـاهـید از دست مـنـورت سر خلق خـیـر و بـرکـت مدام بارید نـور رخ تو مـیان محـراب بر قـبـله هر فـرشـته تـابـید هر لحظه به لحظه از لبانت ذکـر خـوش ربّــنـا تـراویـد یــاد آور مـــریــم مــقــدس مبهوت شده هر که تو را دید مـیـلاد مـحـمـدت مــبـارک ای مادر مـهـربان خورشید این حضرت عشق را خداوند هم نام خـودش حـمید نـامید ای کـاش دل تـمـام عـشـاق زیـر قـدمت شـونـد تـبـعـیـد قـدیـسـه خوش طالـع عـالـم عیدی بده در شب خوش عید
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
جهان سرسبز و خرم گشت از میلاد پیغمبر منـوّر قـلب عـالم گشت از میلاد پیغمبر بده ساقى مى باقى كه غرق عشرت و شادى دل اولاد آدم گـشـت از مـیـلاد پیـغـمـبر تعالیالله از این نعمت كز او اسباب آسایش براى ما فـراهـم گـشت از میلاد پیغـمبر ز لطف و رحمت ایزد ز یمن مقدم احمد ظهـور حق مسلم گـشت از میلاد پیغمبر به شام هـفـده ماه ربیع و سال عام الفـیل رسالت ختم خـاتم گشت از میلاد پیغمبر بشارت ده به مشتاقان كه ز امر قادر منّان دل ما عارى از غم گشت از میلاد پیغمبر ز ناموس قدر بشنو تو گلبانگ خطر زیرا سر نابخـردان خم گشت از میلاد پیغمبر بناى جهل ویران شد ز یمن منجیات تارك جهان از علم اعلى گشت از میلاد پیغمبر دوصد اعجاز شد ظاهر كه در عرش عُلى حیران دوصد عیسیبن مریم گشت از میلاد پیغمبر بشد دریاچۀ ساوه تهى از آب و برعكسش سماوه همچنان یم گشت از میلاد پیغمبر بشد این فارس چون شمعى، بشد آتشكده خاموش جهان حق مجـسم گشت از میلاد پیغمبر ز یمن مقدمش منشق جِدار طاق كسرى شد كه حیران خسرو جم گشت از میلاد پیغمبر بناى ظلـم شد ویران ولى در سایۀ ایمان بناى عدل محكـم گشت از میلاد پیغـمبر قدم در ملك هستى زد چو ختم الانبیاء احمد مقـام ما مـقـدم گـشـت از میـلاد پـیغـمبر نواى بانگ جاء الحق به باطل چیره شد اى دل نظام دین منـظم گـشت از میلاد پیغـمبر ز حسن پرتو رویش خجل در مغرب و مشرق مه و خورشید اعظم گشت از میلاد پیغمبر من «ژولیده» میگویم بگو بر دوستارانش كه شرّ دشمنان كم گشت از میلاد پیغمبر
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
امشب صدای نبضِ هستی ساز دارد شوقِ کسی که چـشمِ او اعجـاز دارد او کیست که عالم به یمنِ آن قدومش ایـنـگـونه طـرح و نـقـشۀ آغـاز دارد آنکس که زیرِ پای او میچرخد افلاک همچون امیـرالمـؤمنین هـمـراز دارد شـد راوی رازِ زمـیـن و آســمـانهـا قـرآن که در گـوشِ جهـان آواز دارد نامش محمّد کـنیهاش محـمود و احمد در بالِ خود هفت آسمان پرواز دارد روحـش نـیـایـشگـاهِ تــوحـیـدِ الـهـی درهـای رحـمـت را هـماره باز دارد اعـماقِ جـانش تـشـنـۀ بوی حـقـیـقـت لـبـخـنـدِ او صـد دلــبـرِ طـنّــاز دارد کـامـلتـرین عـبـدِ خـدا در آفـریـنـش خاکِ قـدومـش منـشأیی در راز دارد آن گـوهـرِ یـکـتـای دریــای نــبــوت در بـیـنِ نـیـکـان چـهـرۀ ممتاز دارد گلـدستهها یکـسر اذان گوی قـدومش هـر یـک تـولایـی غـزل پـرداز دارد تـا جـنـة الـمـأوای ذاتِ کـبـریا رفـت هر جذبۀ چشـمش هزاران ناز دارد!
: امتیاز
|